my days



میدونی چی سخته؟

با وجود اینکه از چشمم افتادی و دوست ندارم دیگه هرگز ببینمت ولی یه جایی تو اعماق وجودم واسه از دست دادن اون خاطرات و روزای خوب دارم درد میکشم . عجیبش اینه که این درد هست ولی انقد نسبت بهش بی تفاوتم که بهمم نمیریزه. اینش واسم سخته که اون خاطرات جز بهترین روزای زندگیم بودن لعنتی. 

یه موقع هایی همین تام فوردتو میزدم به بالشم که با بوی تو خوابم ببره 

یه روزایی وقتی از جایی رد شده بودی از خط بوی تام فوردت پیدات میکردم

الان باید از تام فورد متنفر باشم اما از حس کردن بوش با تمام وجود لذت میبرم

این لذتو انکار میکنم چون میخوام تورو انکار کنم 

میخوام همین چیزایی که ازت تو ذهنمه پاک شه که فقط یه اسم بمونه و شایدم یه روزی حتی اسمتم یادم نیاد 

این تام فورد لعنتی. کاش روزی که وسایلو بهت پس دادم.نه.همون بهتر که تام فوردتم پس دادم 

امیدوارم دیگه هیچوقت تام فورد نزنی. امیدوارم که هیچکی دلش با بوی تام فورد واست تنگ نشه

امیدوارم تو هم منو فراموش کنی

امیدوارم رفیق نارفیق 

امیدوارم


روزای عجیبیه 

این چیزا رو حتی تو فیلمم من ندیده بودم 

شاید اگه پارسال کسی بهم از این وضعیت و بیماری چیزی میگفت هرگز باورش نمیکردم 

ولی این روزا واقعا داره جسم و روح همه رو میخوره

همه دارن تو استرسش ذوب میشن هرچند بهش مبتلا نیستن 

حبس شدیم تو خونه حالمون بده و خیلیامون هیچکسو نداریم که آروممون کنه 

شمام اگه دارین بهش چیزی نگین. همین که چند روز ازش بگذره این حال هیستریکتون خستش میکنه دلشو میزنه و بعد چند ماه میفهمین پای یه نفر سومی باز شده به رابطه ای که فک میکردین صادقانه و خالصانه ست

پر ترسم پر استرس دارم مینویسم بلکه آروم شم 

هم شرایط موجود و هم بدنم باعث شده بدجور آشفته باشم 

نوسانات هورومونی و معده ای که ساز خودشو میزنه 

که شاید ندونید ولی هردو احساسات رو کنترل میکنن و نمیدونین چه عذابیه که هردوش باهم اتفاق بیفته و از قضا کسیم نباشه که آرومت کنه 

فقط میشه منتظر موند تا هردوش آروم بگیره 

تازه گوشمم سوت میکشه میدونم که از استرسه ولی کنترلش سخت شده 

اما قول میدم فردا همه چیو آروم کنم حتی اگه همه چی نشد حداقل فکرمو آروم کنم 

خدایا توام کمکم کن.

پنجاه و چهار دقیقه بامداد 

شب خوش


نمیدونم چمه 

نمیدونم چه مرگمه 

انگار دنیاارو ازم گرفتن 

انگار حبسم تو یه مکعب شیشه ای که میتونم همه چیو ببینم و نمیتونم هیچ کاری کنم 

دلم میخولد تلاش کنم واسه خودم واسه آینده

ولی فکرم همراه نیست با کاری که انجام میدم 

به خودم میام میبینم هشت ساعت گذشته و هنوز یه دارم یه صفحه رو نگاه میکنم 

نمیدونم چم شده 

دلم میخواد خوب باشم

دلم میخواد با هر شماره ناشناس از اینکه سر و کلش پیدا شه نترسم 

دلم میخواد یکم آدم باشم بشینم درسمو بخونم ولی نمیدونم چرا نمیتونم

من میخوام موفق شم

میخوام از بهترینا باشم

میخوام از این تنهایی در بیام 

آره میخوام

خدایا کمکم کن 

بهم صبر و توان بده


I thought you were the one, listening to my heart instead of my head

 

اشتباه میکردم . ولی حالا دیگه اون روزا تموم شدن. خوب و بد همه چی باید به گذشته سپرده شه. 

باید برای آینده م تلاش کنم. باید بدون تو همه چیو بسازم. تنها بدون تو. فقط و فقط خودم.

تو نامردو گذاشتم کنار

دیگه تموم شدی. از این به بعد من جدیدو میبینی. البته تو دیگه قرار نیست منو ببینی. منم قرار نبست تورو ببینم. پس از این به بعد من جدید یه دنیای جدید میسازه. 

تنها پشت و پناهمم من بعد خداست و نه هیچکدوم از بنده هاش. 

دیگه تا وقتی به اهدافم نرسم دل به هیچ بنی بشری نمیبندم. 

دیگه همه چی تمومه

ده بهمن دستت رو شد

بیست و چهارم ارتباطمون کاملا قطع شد

و الان سه هفته و دو روزه که از تو پاکم و دیگه آلوده تو و امثال تو نمیشم. 

دیگه واسه زندگی خودم میجنگم. 

امروز هفده اسفند پایان تو و فکرت. پایان من افسرده و پایان حسرت. 

نقطه سر خط 


نمیدونم حسم بهت چیه نمیدونم الان در چه حالی هستی فقط میخوام که فراموش بشیم همدیگه رو یادمون بره بیخیال هم بشیم و همیشه از هم دور باشیم 

غصه م گرفته ولی کتمانش میکنم و بی محلش میکنم که زخمام سر باز نکنن 

یه جا یه کلیپ دیدم که گفت اسم سه نفر که دوسشون داریو بگو بی اختیار اولی تو بودی در حالی که میدونم دیگه علاقه ای نیست. بی وققه دارم سعی میکنم تو ذهنم بی محلت کنم و بی خیالت شم و کم کم فراموشم شی. صداتو یادم رفته تمام رختم یادم رفته. نیم رختو یادمه و چشمات و مژه هات. اونام کم کم یادم میره

راستی تنگی نفس دارم. امیدوارم کرونا نباشه چون سه سال عمر حرومت کردم و میخوام هرچیو که تو اون سه سال به خاطرت کنار گذاشتمو ادامه بدم. من زندگیمو دوس دارم. زندگیمو بدون تو دوس دارم. خوشحالم که داری فراموش میشی


آخرین هفته ساله 

هفته ای که تصور میکردم واسه من پر تکاپو باشه واسه مردم پر جنب و جوش هیچکدومش نیست. 

هرچقدر لازم باشه تو خونه میمونم به در و دیوار زل میزنم. هرچقدرم استرس بکشم مهم نیست. فقط دلم تنگ شده واسه یه بغل صمیمی دوستام. خنده هامون دور هم بودنامون

حتی دلتنگ کساییم که میدونم به یادمم نیستن ولی من خیلی دلم تنگشونه 

نمیخوام که اینجوری باشم ولی خیلی تو فکر اینم که اون نامرد الان در چه حاله 

جدیدا کمتر اسمشو تو ذهنم تکرار میکنم. 

بعضی وقتام فک میکنم شاید اشتباه کردم ولی بعدش میفهمم من نه روحم نه جسمم توان زندکی با یه آدم خیانتکارو نداره.بیخیالش

به امید روزی که این اپیدمی تموم شه و لبخندای همدیگه رو ببینیم


امشب هم گذشت یه هفته از نود و نهم گذشت 

دارم فک میکنم دارم نزدیک میشم به اینکه یکسال بی وفاییت کامل شه 

یکسال پیش این موقع دلت رفت ذهنتم رفت وخودتم ده بهمن رفتی 

فعلا نمیتونم ببخشمت اما اگه تونستم یه روز زخمامو مرحم بذارم شاید ببخشمت

 


تنهایی درد عجیبی است

همه چیز را بدون هیچ کس یاد میگیری

در سکوت مطلق به دنبال کلمه ای میگردی که این درد مشترک را فریاد کنی

که شاید کسی همین دور و بر یا حداقل یک انسان روی همین کره خاکی یا حتی شاید موجودی از سیاره‌ای دیگر کلمه ای آشنا بگوید

بکوید من هم همینطور یا بگوید که تو تنها نیستی یا بگوید من هم تنهایم یا.

اما. 

کسی که درد اعتماد شکسته (که گاه دردی بسیار شدیدتر از استخوان شکسته را به احساس تحمیل می‌کند) کشیده باشد؛ درد تنهاییش را ارزان نمی‌فروشد یا حتی هرگز نمی‌فروشد

 

از لحظه ایی که تصمیم گرفتم تنهایی را با جان و دل پاس بدارم ساعت ها و هفته ها گذشت و به ماه کشید. امروز.دقیقا دو ماه.

درد تنهایی را می کشم ولی درد اعتماد را بیش از این تاب و تحمل ندارم

۱۰/۱/۱۳۹۹

کلامی بی سر و ته از منِ.


من نمی‌دانم هیچ

که اگر جاده های کلمات 

در پس قافیه ها 

ره به پایان ببرند 

از من سوخته مغز 

چه بماند بر جای

 

 و امروز

در دل دخترک امیدوار

امیدی است به فردای سپید

 

در دل شعر سپیدم

دل بی سروپا 

باز چرا میگیرد 

و چرا میگرید

 

اما 

من می‌دانم

که این شعر سپید

در دل روز سیه را 

روزی

لابه‌لای شوق شب های سپید 

میخوانم و میخندم 

به عمری که گذشت

 

:)


اول تشکر میکنم از ماجده عزیز که با وجود خنگی بی نهایت من برام توضیح داد قضیه از چه قراره

نکته دوم اینکه ظاهرا باید آخر این پست چند نفرو دعوت کنم به این چالش که چون من طبق عادت زندگی عادیم‌ در دنیای مجازیهم بسیار مراقبم که آرامش کسیو نخراشم هنوز با کسی آشنا نیستم که دعوت کنم. پس صمیمانه از هر عزیز وبلاگ نویسی که این پست رو میخونه دعوت میکنم که این چالش رو انجام بده و اگه قابل دونست واسه همین پست کامنت بذاره که آشنا بشیم.

۱- موسیقی و آهنگسازی رو به طور حرفه ای و آکادمیک دنبال کنم و بتونم اول از همه یه نوازنده حرفه ای پیانو بشم

۲- بتونم باز به کسی اعتماد کنم 

۳- در آینده به هرجا که رسیدم و اگه زندگی مجال داد به هرچند نفری که میتونم کمک کنم 

(وی به اینجا که رسید پر از هیچ شد)

۴- پاریس زندگی کنم 

۵- به خودشناسی برسم 

۶- یه روز که دیگه حسی به هم نداشته باشیم ازش بپرسم که چطور و چرا.؟

۷- بتونم تو دل آدما موندگار شم و ازم یاد خوب بمونه 

۸- شعرامو چاپ کنم 

۹- به کسایی که درکشون میکنم و روزایی که من گذروندم رو میگذرونن کمک کنم 

۱۰- معنای واقعی شادی و آرامش درک کنم و این جمله که وسط خنده میاد تو ذهنم و میگه: خب که چی» نتونه خندمو قطع کنه

:)


میدونی چی اذیتم میکنه ؟

یه شبایی که دلم لک زده بود واسه دیدنت آرزو میکردم خوابتو ببینم یکم دلم آروم بگیره ولی دریغ از یک ثانیه تو خواب دیدنت 

از وقتی نیستی از وقتی فکرم و عقلم حالشون ازت بهم میخوره و نمیدونم دلم چه حسی بهت داره دارم یه شب در میون خوابتو میبینم 

دیشب خواب دیدم داشتیم وسایلمونو میبردیم تو خونه خودمون بچینیم 

خونمون انگار ته دنیا بود ولی انقد حالم خوب بود که حاضر بودم باهات تا ته دنیام بیام 

خونه رو که داشتیم تمیز میکردیم یهو دیدم یه عنکبوت رو دستمه جیغ کشیدم چشمامو بستم دستمو آوردم سمتت که برش داری 

عنکبوتو که برداشتی همونجوری که چشمام بسته بود دستتو لمس کردم

انگشتاتو.حلقه تو. همه رو حس کردم همون‌جوری با چشمای بسته

متنفرم ازون حس خوشایند لمس گرمای دستت

متنفرم از این خوابا 

اما هنوز نمیتونم بگم متنفرم ازت با همه نامردیایی که کردی.


من تمام لحظه هایم، خنده هایم، گریه هایم

اشک هایم، درد هایم، غصه هایم، زجر هایم

شادی و آرامش من، کودکانه خنده هایم 

با تو بوده، با تو مُرده، سر به نیستی ها سپرده

التماست، گریه هایت، زجر توأم با صدایت

خنده هایت، ترس هایت، بغض هایت، درد هایت

مرگ شیرینْ خنده هایت، حاصل خبط تو بوده

با دورویی با دورنگی، خاطراتم با تو مرده

دوست دارم تو بدانی رفتنت پایان من شد

این منی که می‌نویسد، زاده باران غم شد


امروز را به خاطر میسپارم
برای اینکه به یاد داشته باشم هر عملی عکس العملی دارد و هر تصمیمی نتیجه ای
برای اینکه تصمیماتم را عاقلانه تر بگیرم و برای اینکه تا مطمئن نشده ام پا به عرصه عمل نگذارم

این یادداشت (و نصیحت به خودم) از امروز به یادگار بماند و تجربه ای باشد برای آینده


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها