من نمی‌دانم هیچ

که اگر جاده های کلمات 

در پس قافیه ها 

ره به پایان ببرند 

از من سوخته مغز 

چه بماند بر جای

 

 و امروز

در دل دخترک امیدوار

امیدی است به فردای سپید

 

در دل شعر سپیدم

دل بی سروپا 

باز چرا میگیرد 

و چرا میگرید

 

اما 

من می‌دانم

که این شعر سپید

در دل روز سیه را 

روزی

لابه‌لای شوق شب های سپید 

میخوانم و میخندم 

به عمری که گذشت

 

:)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها